هم سلولی...



خوش به حالت

مترسک

....

قدم بر نمی داری از قدم....بی خیال مزرعه شو

چشم هایت ندیده بگیرند

کمی  ان سو تر

.

 ...اردک زشتی ...عاشق چکاوک زیبایی شده

خجالت می کشد

بگوید ..اما

هیچ یکی از دانه های مزرعه را نخورده

انگار تمام دانه های مزرعه را برای این این چکاوک وحشی کنار گذاشته/

 

 

❥.FAR.❤.HAN.❥ + پنج شنبه 4 مهر 1394 / 12:57 /


وقتی به اشیانه ی جنون رسیدی

.

سلام کن

...

مردی از دیار انتظار انجا پیشکوست تمام مجنون هاست

...

وقتی به جنون رسیدی

بیا 

تا برایت از صبر بگویم

از شب هایی که

بی خواب.....قاب تمام خاطراتت را گل باران می کردم/

و با لمس نگاه این چشم های

بارانی

بارانی......بودم/

❥.FAR.❤.HAN.❥ + سه شنبه 31 مهر 1394 / 12:6 /


عاری از کینه

..

خالی از استعاره.....تهی از تمثیل

من ابتدای خاطراتت را بوسیدم

هیچ کس مثل تو نبود

نخواهد امد

....

من زندگی را .......بیجهت ادامه ندادم

تو ابتدا و انتهای تمام دلایلم برای ماندنی

نباشی یک لحظه

نمی مانم/

 

❥.FAR.❤.HAN.❥ + سه شنبه 31 مهر 1394 / 12:0 /


انکه

مرا عاشق کرد...دنیای من است...

هیس

....

می خواهم تجدید حیات کنم

...

هیس

...

تو نتوانستی....برایت زود بود....دنیای یک نفر بودن

به همین راحتی ها هم نیست

.

اگر به شماره دادن و گرفتن بود......چه قدر دنیای ادم ها بزرگ می شد..به تعدد تمثیل اعداد

❥.FAR.❤.HAN.❥ + سه شنبه 31 مهر 1394 / 11:54 /


گیتارم را خواهم شکست

جایی که

تو نیستی

حنجره...خفه...دل بی تپش

....

چشم خیاطی...دنیا که هیچ

زندون تنم

...

خودت را به دیوانگی بزن.....من تا ته خطش رفتم

انجا که ادم ها جز جیغ و فریاد

معنایی نمی شناسند

من انجا شعر چشمانت را سرودم

بازی ...برای من ..دیگر مزه ندارد

❥.FAR.❤.HAN.❥ + سه شنبه 31 مهر 1394 / 11:41 /


 ازار ...می دهند....

برای تملکت این روزها.....

چه بازی ها که  نمی کنند........

چه چشم ها که کور نمی کنند

چه سینه ها که نمی درند

....

اما گول نخورید...شب زفاف یک شب بیش تر نیست

اما شب های بعدش

اخ که اگه حواس پرتی کنی

چ درد ها که این چند کیلو پوست و استخوان بای تحمل کند

❥.FAR.❤.HAN.❥ + سه شنبه 31 مهر 1394 / 11:31 /


نطفه بودم غرق در خون یک اریایی

بندی بود اتصال به نافم

غرق در محبت یک مادر

عاشقانه نوازشم میکردی......روی جمجمه ام چه مهری پاشیدی

و من چه در خواب ازارت میدادم

شبا هنگام بیدارت می کردم

یادت که هست ....دست روی سرم ارام شعر میگفتی

و من نق نق ...باز نوازش دستانت را می خواستم

 حالا باز سر گیجه می ترکانم

اینجا سر به دیوار این شیشه ای

قابی ...عکسی...خاطراتی

و دو دست خالی

خالی از گل

بازی بوی نفرت گرفته....و خاک هنوز مهرتان را از یاد نبرده/

 

 

 

❥.FAR.❤.HAN.❥ + سه شنبه 31 مهر 1394 / 1:29 /


بازیه بدی ب.و.د

نارفیق...هنوز تمام استخوان هایم

درد میکند

...

ضزبه عمیق تر از یک...خراش است

تو به منتهی الیه یک احساس

بکر کوباندی

انجا که نه از دروغ حرفی بود نه ریا

 حالا انقلابی از مکر

شده این درون ویروسی ...و تو محکوم به انعقاد این نطفه ی شوم

روزی بر دار مکافات خواهی نشست

 

❥.FAR.❤.HAN.❥ + سه شنبه 30 مهر 1394 / 1:12 /


رفتگر جوان عاشق شده بود

...

جرات گفتنش را هم نداشت

...

هیچ کس نمی دانست چرا

..

اما کوچه ی دخترک از همه جا تمیزتر بود

❥.FAR.❤.HAN.❥ + دو شنبه 30 مهر 1394 / 23:56 /


جلوی اینه موهای زیبایش را شانه زد

صورت را آراست...

لباس عروس اتو کرد..

می دانی دیگر وقتش شده بود...او هم وارد این مثلا دلداگی شود

چه ذوقی ...بدنش با زبانش هماهنگ نبود

زنگ زده شد...بله داده شد....

کار به روی تخت...لب..اغوش ..و خونی که ..بوی زندگی بود برایش

جاری ...و افکارش در زندگی ساری

کار تمام شده بود

داماد ..داماد نبود..او باکره بود..اما داماد انگار شوقی از خون نداشت

اری...بارها دیده بود....تبریکش نگفت

بلند شد...رفت...

چه قدرتی از خود نشان داد...فکر میکرد ابادیه ..ویران را نجات داده

قاضی ...

داماد...حرف..اخرم.....تمامش کن...مهرش را میدهم

و اینگونه برای هزارمین بار قاضی کوبید بر میزش ..که تمام

 

❥.FAR.❤.HAN.❥ + دو شنبه 30 مهر 1394 / 22:6 /


می دانی رفیق

حماقت است...........................

نفس کشیدن..................

بی قرار شدن...........

زندگی کردن.....

شعرسرودن.

......

در خیابانی که ........ سوختن را وظیفه میدانند

و تو را به دلیل اینکه

وجودت جایی اشغال کرده برای

وجود تا بینی فرو رفته

در سراب غرور کذبشان..../

چه زیباست پروازت در اسمان...تنها.....بی هیچ مزاحمی

با خدایی که تو را صدا میزند

گور پدر  غرورشان

تو پرواز کن....بگذار این حماقت ...ویرانشان کند...


 

 

 

 

❥.FAR.❤.HAN.❥ + دو شنبه 30 مهر 1394 / 21:56 /


من از فیلتر شکنی قوی

برای رد شدن از این همه هیاهو ...امدم....

نه errorدر کار بود...نه محافظی

تو بودی ....نگاهت را سرمه کردم...روی چشم گذاشتم

تازه زیبایی چشم هایم

برق زده بود...جهانم زیبا دیده میشد

ایا برای یک ماندن...یک نابودی کافی نیست

اینجا در انحصار پرزهای روی زبانشان

سنجیده می شوی

هر روز مزه مزات میکند

خلاف طعم بدهی

محکومی به اخراج...کاش طعم دلم ساده نبود

کاش من هم رنگ بودم

رنگین کمان باطنم را پاک کردم.....اشتباه کردم

❥.FAR.❤.HAN.❥ + دو شنبه 30 مهر 1394 / 21:13 /


تنها چیزی که تو زندگی

هر چی کشیدیم

پاره نشد

دردها بودند

....

بازم بکشی از هم گسسته نخواهند شد

شاید...شاید

وقت اتمام ...نفس

❥.FAR.❤.HAN.❥ + دو شنبه 30 مهر 1394 / 19:18 /


ای دلم ساز دلت کوک نکن

بی جهت حرف دلت سفره نکن

 بی جهت سینه مدر...جوش مکن

بی جهت خورد نکن ریز مشو

بی جهت دل به دل این همه مرداب مده

تو نمی دانی ؟؟؟سر ها زده این خفاش زرنگ.... پس لطفی بکن و هیچ مگو/

نه کسی اشک بریخت...نه کسی سرخ بشد... تو بیا لطفی کن

بیجهت حرف مریز/

عشق را در زبان دلت این روزها فقط زمزمه کن...فریاد کنی.یک لاشه ای ..  پس هیچ مگو

...

نشنیدی انکه بر دار ..فریاد کشید.... صبح دیروز که بود؟؟

بی گمان صبح پس دیروزش..... او فقط عشق فریاد کشید

.......

وای خدایا ..نگاه...کمی این سوتر از احوال دلم

باز...فانوس یکی دود کشید

.....

شعر نیست این روزهای دل لامذهب

تو ندیدی امشب

ته ذهن بیدار...از درد ...اری امشب خاطرت تیرر کشید

......

تیر کشید...تیر کشید 

 

 

 

❥.FAR.❤.HAN.❥ + دو شنبه 21 مهر 1394 / 4:13 /


 هوا بارانیست

شعر های روی کاغذ احساس ندارد...

حرف ادم ها....  حتی پلک چشم را خیالی نیست

انگار نه انگار

روزگار بیخیالیست...خدا هم انگار دست از مجازات برداشته

یکی بیاید بگوید ادم با این همه تفاوت

چقدر بی تفاوت شده

امروز یکی کنار احساسم احساسش بد ترک خورد

 اما  ککش هم نمی گزید ...مثل اینکه بدنش را سر کرده باشند

 کمی ان طرف تر هم وضع به منوال این طرف

با این اوضاع و اوحوال

با این خلقت

شاید خدا هم 

 دیگر دارد فیلم ادم ها را دانه به دانه رد میکند..تا نگاهشان نکند

❥.FAR.❤.HAN.❥ + دو شنبه 20 مهر 1394 / 3:51 /


با هیچ کس قسمت نکن

تنهایی را..دل تنگی را

...

انان که دوست تو هستند..دلشان می رنجد

انان که دشمن اند

روی سینی تعارف ادم ها می کند

نهایتش رسوایی

راز همیشه راز بماند ...همه راحت فراموشت میکند

نه اثری....نه تاثیری...

این روزها باید خنثی بود...خنثی زیست..خنثی مرد

❥.FAR.❤.HAN.❥ + یک شنبه 19 مهر 1394 / 23:51 /


روزی به این جایی که من نشستم اان می رسی

شبی تمام این نوشته ها را خواهی خواند

ان روز...من نیستم که...باور کند

دروغ هایت را

می دانی ...تو..خود ..واقفی

به اینکه دیگران راست هایت را هم

قبول ندارند

اما من با اینکه می دانستم باز

به رویت نیاوردم

خیلی طول نمی کشد...نفسم این روزها یک در میان میزند

و تو این احوال را ندیدی/

 

❥.FAR.❤.HAN.❥ + یک شنبه 19 مهر 1394 / 23:31 /


عیب این بود

همیشه یکی بود....ان یکی هم بود

.

هیچ فاصله ای هم نبود

.

اما نه باوری ...نه درکی  ...بود

فقط

جسم ها بودند...فیزیک بود...اما دنیای روح این وسط فرسنگ ها فاصله داشت

بیهوده مجنون نشو..این رابطه محکوم به فناست

 

 

❥.FAR.❤.HAN.❥ + یک شنبه 19 مهر 1394 / 18:7 /


 

دل است دیگر گاه دلش که می گیرد

می اید بیرون

هوای خیایبان الوده است

زیر کاج قرار....روی صندلی انتظار او دیگر نیست

اما بوی خاطراتش که هست

بوی بی وفایی هایش را می خورد و سیر می شود

باز می گردد تا باز

تب دار شود

این دل لعنتی دست بردار نیست/

 

❥.FAR.❤.HAN.❥ + یک شنبه 19 مهر 1394 / 14:48 /


جفتک عجیبی دارند

چهار ستون بدنشان رقص های اواره است

روی شانه های خسته

چه بارویی می روند..انگار هفت جدشان وارث ..انسان است

میتازند. و  .می تازند

می برند...و می اورند

زخم می زنند و..درمان نمی کنند

چه سکوتی نشخوار میکند ...ادمی که فقط چهار دیواریه اتاقش را دیده

و هم بازیه تنهایی اش..عروسک های

زیبایش بوده اند

 خشک و ترش را میسوزانند این بیرون

هوای ...باغ وحش دارد...و باغش وحش جای وحوش است

اینجا ادم زندگی میکند

❥.FAR.❤.HAN.❥ + یک شنبه 17 مهر 1394 / 12:44 /


 زمانه در حسرت باور ادما

پشت سایه های

نقاب...ذهن های ...رنگی

به فاحشگی اعتراف کرد//////به اینکه او را ]آبستن نطفه ای

کثیف ...کردند

و کودک احمقی در شکمش وول می خورد

که انقلاب نفس هایش

اینده ای شوم را در خلاء ساطع خواهد کرد

ویروسی لا علاج به نام

هوس های ....تا دندان مسلح ..مجموع در بیضه های تخمه مرغیه

حیوان صفت انلاین در همه جا

سراغ عشق میگیرید

طنابیست بر گردنش...و حکمی که او را متهم به پاپتی بودن

در انتظار مرگ به سوگ نارفیق لرز کرده این

تابستان سرد/

❥.FAR.❤.HAN.❥ + یک شنبه 18 مهر 1394 / 12:22 /


ماشه را نچکان

این شعر ها خودشان مرا می کشند

همه ی مردمان سر به سنگ می گذارند تا کسی را پرستش کرده باشند

بیا سر بر سینه ات

تا قیامت کافر شوم

بگذار اتش بسوزاند

اگر تنها گناهم ....سجده بر توست/

 

❥.FAR.❤.HAN.❥ + یک شنبه 17 مهر 1394 / 11:56 /


کلمه ..جمله نکن

شال مباف

دیوانه بازی را کنار بگذار.....عشق بازی را هم

ارام یک گوشه

بنشین تنهایی را در اغوش بگیر

این باقی مانده روزهای

عمر را هم طوری راه برو که ترکش نفس هایت

به کسی برخورد نکند

چون این ادم ها خیلی ناز دارند

و تو قادر به باورشان نیستی

تو خیلی ساده ای/

❥.FAR.❤.HAN.❥ + یک شنبه 16 مهر 1394 / 2:31 /


رفیق بود...نارفیق شد

حلال بود...حرام شد

درمان بود...دردشد

خوب بود.....بدشد

نفس بود..بی هم نفس شد

نور بود....سایه شد

نزدیک بود...دور شد///عشق بود...نفرت شد

همه چیز بود... //// ..هیچ شد...دود شد

قصه بود....زیبا///پایانش که شد... ..لامروت.....رفت و با ان دیگری...اغوش شد/



 

❥.FAR.❤.HAN.❥ + یک شنبه 16 مهر 1394 / 1:35 /


من برای تو

قلبی روی کاغذ بودم

تا بتوانی راحت پاکم کنی

....

تو برایم یک قلب بود

...

حل شده در شریان این رگ های پر خون

که با مرگم

پاک خواهی شد

کلاغ فریاد بزن

مترسک بخند

مزرعه ی زندگی من است خشک و بی نشان/

❥.FAR.❤.HAN.❥ + شنبه 15 مهر 1394 / 19:24 /


درد دارد

باقی مانده بیایی تو که روزی مقسوم یک معادله بودی

چگونه زیر رادیکال بی فرجه ی دلخواه رهایت

می کنند  ......

ذهن وقتی فاحشه شد

دیگر گور تن را باید کند

روی من خاکی ریخت...به ضخامت بی رحمیش

ته فالت هم دلدل می کردی

خوب نیاید...وخوب نیامد

شنیدم زیر لب گفتی

راحت شدم

 

❥.FAR.❤.HAN.❥ + شنبه 15 مهر 1394 / 19:16 /


تو ناز می کنی

زمین ناز می کند...اسمان چشمک حواله میکند

ساعت روی اعصاب ساز میزند

.......

منت بار است ......

بارهایی که این روزها هوا در ریه به اجبار زندگی

می فشارد

ویروس لا علاجی دارد

شاید ..شاید

بعد از بازی های زمانه ..مرگ هم ناز کند

باید نشست ...انتهای قصه را دید

دنیا بعدش دیدنی خواهد شد/

 

 

 

 

 

❥.FAR.❤.HAN.❥ + شنبه 14 مهر 1394 / 18:33 /


مهربانیم را

در بازار کم فروشی های غرورت مفروش 

تو نگاهت را یک عمر خیاطی کن

شکاف مزن بر خطوط این تلخ پر رنگ فاصله

برش بزن کاغذ رنگیه نگاهت را

ساده ببین ....

چ ساده میریم

ارزش نیست عمر زیاد

پس خوب بمان در این خاطرات

این چند روز باقی

❥.FAR.❤.HAN.❥ + شنبه 13 مهر 1394 / 14:25 /


حسادت یعنی

هر چه

در تو هست

من می خواهمش......تمام انچه خدایت به تو داده

من مال خودم می خواهم

 حتی غم هایت...را من می خوام...دردهایت را

هم

بگذار راحتت کنم ....

من ناراحت می شوم ...حتی اگر نگاهت را با خاک هم تقسیم کنی

من کل باورت را می خواهم

همین/

 م

❥.FAR.❤.HAN.❥ + شنبه 12 مهر 1394 / 13:31 /


بد بیاری

///

//

/

واسه وقتیه که تو

.

.

بد..بی

.

  یاری

 

 

❥.FAR.❤.HAN.❥ + شنبه 11 مهر 1394 / 1:58 /


آری اینجا زمین است

زمین سخت  است پوشش  ضخیمی دارد

اما این پوشالیه سخت

درونی دارد که میبلعد انان را که دوست ندارد

.......

 و این لبخند ها به ضرب شلاق ترشح

هورمونهاست

...

به عمق فاجعه که بنگری ...طغیان عصیان است

هر نیمه شب

شاید..شاید..خدا هم برای ازمونش تقلب کردن را ازاد بگذارد

جایی که حرمت ها شکسته شد

رخ سرخ کردن حماقت است

چند روزی بازی کن و برو

❥.FAR.❤.HAN.❥ + شنبه 11 مهر 1394 / 1:45 /


 ادما واسه این تنها می شن

چون فکر میکنند

///

//

/

مرغ همسایه غازه

پس میرند به هوای پیدا کردن اون غازه بلکه

واسشون زندگی یه رنگه دیگه

یه طعم دیگه

داشته باشه

...

اما افسوس وقتی به غاز ارزوهای خیالی می رسیم

 تازه می فهمیم  نه بابا

کاش به همون اولی قانع  بودیم

 

❥.FAR.❤.HAN.❥ + جمعه 11 مهر 1394 / 20:41 /


نخند

نگاه نکن....حرف نزن...سلام نکن

به تو که می رسد

قلبم

شاتر دوربین عکاسی میشود..برای ثبت لحظه ها

تو نمی دانی

اما بدان...پیش تو من کم اورده ام

این یک اعتراف است

لعنت به این دل که..این قدر کم ظرفیت شده

نمی دانم...نمی دانم... شاید

من در تو گم شده ام

پیدایم نکن....دنبالم نگرد....بگذار برای همیشه..من در تو بمانم

یک گوشه ارام بی اب و دانه بمان

 

 

❥.FAR.❤.HAN.❥ + جمعه 11 مهر 1394 / 18:27 /


خاطرات

ناقوس هایی هستند

//

/

/

درست همون موقع که می خوای فراموش کنی

به صدا در می ایند

.

پر صدا و گوش کر کن 

❥.FAR.❤.HAN.❥ + جمعه 10 مهر 1394 / 15:48 /


به یاد اوردنت

//

//

/

هر روز

....

بد ترین و درد اورترین شکل فراموشیست/ 

❥.FAR.❤.HAN.❥ + جمعه 9 مهر 1394 / 15:25 /


می روی

و من تحمل می کنم نبودنت را

.

می مانم

وتو فراموش می کنی بودنم را/ 

❥.FAR.❤.HAN.❥ + جمعه 10 مهر 1394 / 15:22 /


 بعضی حرفا رو

هر چه قدرم بقیه بگن

تا خودت تجربه نکنی...و به غلط کردن

نیوفتی باور 

نمی کنی/

❥.FAR.❤.HAN.❥ + جمعه 9 مهر 1394 / 15:18 /


کش می ایند ثانیه ها در

نگاه کسی که بی مهابا درد می کشد

در تاریکی... این روزها سکوتش انقلاب می کند

بی گمان صدایی بلند پشت این سکوت به ظاهر ارام لانه کرده

 قاصدک راهش را گم میکند

نه می تواند خبری بدهد

نه بگیرد...او هم

سرگردان این بازار خراب منتظر یک فاتحه یا یک انجار است

اما سکوت فریاد نخواهد شد

کار تمام است

دقایق اخرین واپس ماندگی...باز انگار تو نیامدی/

 

❥.FAR.❤.HAN.❥ + جمعه 9 مهر 1394 / 11:34 /


برای من برای تنهاییم....

///

//

برای تو برای تنهاییت.....

.

برای ما برای تنهاییمان

.

کاش خدا بیاید و کاری کند/ 

❥.FAR.❤.HAN.❥ + جمعه 8 مهر 1394 / 6:13 /


خیلی هم فهمش زیاد خوب نیست

برخی مسال ان قدر

گنگ و غیر قابل

حلند

که باید یک عمر نشست . وقت صرف کرد  اخرش هم هیچ

برخی مسال نیاز به تکامل ادمی دارد

این هارا باید   سپرد 

تا نسل هایی که بعد می ایند

هم مدت مدیدی 

بروند سر کار

❥.FAR.❤.HAN.❥ + جمعه 9 مهر 1394 / 4:56 /


این روزها....روباه گونه فریب می دهند

گرگ گونه زوزه میکشند...حول احساست

تمساح گونه اشک میریزند

کلاغ گونه حرف قیل و قال میکنند

ادم مرد...ادم نما گونه زخم می زنند

توی سینی درد ها را تعارف نا اهل میکنند

تیغ می شوند

می برند

و نهایت بوق شیپر گونه رسوایی/

❥.FAR.❤.HAN.❥ + پنج شنبه 8 مهر 1394 / 19:53 /


تو زندگی یه جایی هست

بعد از کلی دویدن...وایمیستی

سرت رو میندازی پایین

و اروم میگی.....

دیگه

زورم

نمی رسه/

 

 

❥.FAR.❤.HAN.❥ + پنج شنبه 8 مهر 1394 / 19:21 /


...من....

پدر جایش خالی......

///

//

/

مادر جایش خالی

.

من کجای این دنیا روی زمینت بودم....تو کجای این دنیا بودی که

....

مرا ندیدی ؟//

باران بیاید ان قدر شدید باشد که مرا هم 

بشوید و با خود ببرد

به جایی که دیگر به اجبار جاهای خالی را پر نکنم

 به توان 100می رسند خواستنشان

وقتی می خواهیمشان

 حالا که کوچ را تو فرمان می دهی ....صبرش را چرا نمی دهی/

❥.FAR.❤.HAN.❥ + پنج شنبه 5 مهر 1394 / 11:56 /


زمان برای برخی 

زود 

برای بعضی زود می گذرد

//

//

/

خدا بیاید ......

بگوید...برای انان که زمان برایشان نمی گذرد چه باید بکنند

وقتی

عزیزشان زیر خروارها خاک

جمجمه ترکانده اند

؟؟؟؟؟؟؟♥ $$ ♥؟؟؟؟؟؟

❥.FAR.❤.HAN.❥ + پنج شنبه 4 مهر 1394 / 9:24 /


 انان را که دوستتان دارند

انهایی که ساده

نگاه میکنند

ساده می میمیرند...با کلامی رخشان زرد می شود

نادان فرض نکنید...چ.و.ب

حراج به کم رنگی شان نزنید

این ها اگر می خواستند کمی به سر صورتشان برسند

هیچ زیبایی سنگشان را حق نمیکند

پس اگر یک رنگ 

جلو امدند

یک رنگ باش/

❥.FAR.❤.HAN.❥ + پنج شنبه 4 مهر 1394 / 9:10 /
- Online Support by www.1abzar.com --->