هم سلولی...
دست می شویم از تمام تو نه برای . . اینکه خسته باشم از تو . . . گاهی خاصیتش این است .... نباش تا یکی نابود شود . . و دیگری نفس بکشد . . شاید قسمت بعضی از زندگی همیت باشد/ می روی و من تحمل میکنم نبودنت را . . می مانم و تو . . . . فراموش میکنی بودنم را/ امروز انگار یکی امد . . و هوای دلتنگی ات را هی در اسمان اتاقم پاشید . . . و تو نبودی...... کفش هایش را جا گذاشته بود . . . اما با وجود سال ها گذشت زمان . . هنوز مادر بزرگ به شوق وفایش . . واکس محبت می زد بر پینه های یادگار عشقش از اب گرفته لایق رحم است . . نه لایق تمسخر . . شاید او هم روزی قایقی زیبا داشته . . که به نسیمی به گل نشسته باشد/ گاهی با بودنشان...گاهی به نبودشان . . . زخم می زنند . . وارونگی های معکوس چه دنیای غریبی ساخته اند . . کاش احساس ادم ها معتمدی برای . . ارمیدنی ابدی پیدا میکرد عشق خاکستر زیر اب نیست . . رو بازی کن . . خال دل زیر نزن . . برش زدن در حکم دل....خلاف عشق بازی است کرم ها . . باطن خود را دارند...برخی انگل ادمیند . . پروانه به امید پرواز محصور پیله می شود . . اگر بداند کرم می ماند زندان تن نمی شود عمرا بفهمد سفره ی هفت سین . . حال ماهیه درون تنگ را . . . رقصش را که دلیل بر خوشحالیست میخندند . . اما نمیدانند ماهی به شوق دریا . . دم تکان میدهد سایه روشن . . . دارد ادمی ...انگار نمی تواند ساز دلش را خودش کوک کند . . با اهنگ زمانه هر روز افتاب . . پرست ذهنش رنگ عوض میکند . . نمی دانم اما . . سایه روشن های ادمی گاه خطر افرین است ان قدر غرق ادم ها می شویم . . انگار به جای هوا . . ان ها را نفس میکشیم...ارام مسدود میکنند رگ ها را . . ان قدر که خفه میکند نبودشان . .. و ترکشان برابر مرگ زور ازمایی میکند فاجعه یعنی اینکه . . . ادمای شهرمان پر باشند از احساس . . . اماااااااا . . . خالی از اعتماد هرز می روند گاهی برای به دست اوردن دلی . . دلی را میشکنیم . . گاه و بی گاهش....گر چه خوش میخندیم . . اما یادمان باشد یکی در زمان خنده های روی معده مان . . قلبش اشک باران است . . عاشق کردن و رفتن اخر نامردمیست شانه خالی میکنند . . . همان هایی که شانه بودی برای اشک های تنهایی شان . . . به وقت ترکیدن بغض تنهاییت . . بگذار بی پرده بگویم . . فایل های مهربانی را نا مهربانی هایمان مسدود کرده/ تو را ان قدر فشرده خواهم کرد . . . تا دق کنی در بغض گلو . . .عجب مراسم ختمی خواهد شد . . جسد من ... و خاطرات تو/ گاهی برای کسی ان قدر . . . می مانیم تا . . . تمام شویم .....تمام حماقت است پیله دور . . کرمی بستن . . . که قصد ندارد پروانه شود بین این همه هیاهو و فریاد . . یکی سکوت را ترجیح داده . . . شاید فریادش بین این همه صدا خفه شده . . کاش دنیا برای یک لحظه خفه می شد . . کاش صدا به صدا می رسید صدای گام های تو . . ضربان زندگیه من است . . . با من راه بیا . . با تو تشنه ی زنده بودنم تمام ارزوهایش را به نیش دندان گرفته بود . . . شغال خیابان شهر دل پاکش . . . جرمش چه بود گل زیبای . . لاله که عاشق باران شده بود . . مگر حق تنفس در باران خیابان شهرش را هم نداشت . . لعنت به شهری که عاشق هایش . . گرگ های زنجیر گسیخته باشند/ اگر یک قاصدک کوچک هم باشید برای ایجاد صلح . . . مقامتان رجحان دارد . . به اینکه یک سفیر کبیر جنگ باشید گاهی برای ماندنشان زیر میزی می خواهند . . گاهی عشق را داخل کروشه . . غرورشان چوب قیمت میزنند . . این ها دلال عشق های . . خیالیند/ بعضی وقت ها منهای دنیا . . . سخت نیست . . . منهای تو .....حرفش هم سحت است . . منهای تو =زخم من=تمام شدم بعد تو با کسی . . . ق د م . . . نمیزنم.....هنوز نگرانتم به بعضیام باس گفت خفه . . عشق واحد میماند . . ابله . . . چند نفر عشق تو هستند.....هر روز رو اغوش یکی لانه سازی نکن . . خودت مبهمی ..عشق رو به ایهام نکش . . اسگل .... سکوت گاهی علامت رضایت است . . گاهی علامتش انتظار . . گاه به دل حرف هایی که نباید گفته می شد میزند . . رازهای سکوت فراوانند کاش ادمی . . تعادل افکارش را زندانیه سکوت نکند تاب زیادی میخواهد زیر . . سکوتش فریاد نکشید . . با تنهاییش کنار امد . . با بی وفایی هایش کنار امد ....سرزمین غریبی دارد فانوسش را خاموش کرده بود . . گل زیبای عشق . . انکه هنوز اول راه دل دادگی اش بود . . به زوزه ی شغالی که . . ارزوهایش را به دندان نیش گرفت و واق واق سگ گونه اش را سر داده بود خسوف یعنی . . انتظار برکه ای که تا فقل به دیدن ماهش . . اسمان را نگاه میکند . . امااا خسوف انگار حسود گونه پرده کشیده روی ماه . . چه شهادتی میدهند این انتظار را . . و چه بی رحم است خسوف . . . شب اما انگار دلش سوخته....چه میداند حال دل برکه را خسوف . . چه میداند انتظار خواهد کشت/ من منهای تو . . . . یعنی صفر . . . تبصره هم ندارد ببار باران . . . اینجا غبار عجیبی روی تاقچه ی نگاه ها . . را گرفته . . . ببار و بشوی هر انچه روی دلمان را خسوف میکند....اینجا هنوز ادم هایی . . . هستند که نور را دوست دارند/ در قمار زندگی ما . . عاقیبت باختیم . . بس که تک خال محبت بر زمین انداختیم این روزها شده ام شبیه موهایت در باد . . حس جاذبه ی رگ هایی . . که هوا را نفس میکشد . . به امید . . ذره ای از تو برای بلعیدن عشق صاعقه ایست بین . . . دو نگاه . . . پس از ان بارش محبت در دل ها... دل که بغض کند می شود وبال گردن . . دردهایم خیلی نیستند . . تو میمانی و کلنجار من . . با درد هایت بعضی حرف ها رو نباید زد . . بعضی حرف ها نمی شود خورد . . . بیچاره دل چه می کشد میان این زد و خورد/ سکوت بغض دارد و اشک . . اما فریاد سکوتی ندارد که این دو را داشته باشد . . پس گاهی باید فریاد کشید . . تا هر چه ارمیده در این سکوت . . بیرون بریزد . ادم تهی خود بینی ندیدن خود نیست . . . این افت ندیدن دیگران است زمین گرد است...می چرخد تا . . دوباره ادم ها را رخ به رخ . . کند ...کاش وقتی به صورت هم دیگر بار نظر میکنیم . . عرق از پیشانیمان فوران نکند بعضی ها در پیله ای از ابهام . . کرم باقی خواهند ماند . . . این ها پروانه شدنی نیستند . . مبهم امده اند....تا به سرگیجه ی ایهام کرم باقی بمانند گاهی به هوای افسار بریده شان روی دلت می تازند . . اینها همان دون های هوس باز . . هر جایی اند...ترسی نیست از منقارشان . . خودشان با دست های خودشان . . غرق خواهند شد...نیازی به قلاب ندارند وقتی غمگین دیدی شادش کن . . وقتی گرسنه دیدی سیرش کن . . وقتی عاشق دیدی سنگ صبورش باش . . وقتی تهمت زدندت خدا را یادشان اور . . اماااااااااا . . وقتی از خانه شان بیرونت کردند هر گز باز نگرد . . اینها همان عقده هایی هستند . . درون خانه دلشان دق کرده فکر هم نمی کردم به تو . . عادت بود غریبه . . . همان روزهای گرم تابستان فراموش شدی . . بیجهت مرا روی زبانت نچرخان . . انجا من نیستم که می ایم مشابههم است که مبهم سرک می کشد . . . خبر مرگت هم بیاید خواب مرا می برد دستان من در دستانت بهترین حس دنیاست . . . بگذار حسادتش را دنیا داشته باشد . . . محکم تر فشارشان خواهیم داد . . بالاخره شرمنده خواهد شد . . این حسود مبهم حس هایی در ادمی هست . . پست و دون ....این ها گذارا هستند....مثل خشم....مثل نفرت . . . حس هایی که شاید برامده از یک اتفاق شکل میگیرند . . زندگی کنترل دقیق این ناملایمات است . . کلاف از دستش بیرون رفته بود . . شیطان روحش را تسخیر کرده بود . . چه فردای بدی انتظار دلش را می کشد . . انکه تسلط بر ذهنش را از کف بدهد