دلم میخواست دست هایت را که از سردی روزگار در جیبت نهان شان کردی ان قدر می فشردم وتو انقدر فریاد میزدی که تمام دنیا بداند یکی را داری که در این سرمای جان کاه حرارتی در تو  ایجاد می کند .که حتی دیگر سرد ترین نگاه ها شرمنده شوند از بی توجهی هایشان .دست هایت  به حرارت وجودم گرمایی دو چندان میبخشد ولی افسوس که تو نمی بینی .شاید هم سردی زمانه دید را از  چشمانت گرفته.پس بی خیال اگر چشمانت نمیبیند این منتظر را.r.m

نظرات شما عزیزان:

رها

ساعت22:57---30 ارديبهشت 1392

[وب سایت]

حس کردم اون قبلیا نیستش

نگار

ساعت15:43---30 ارديبهشت 1392

سلام بابا چرا اینگلیسی می نویسی ؟
من اصلا اینگیلیسیم صفر که نه اما خوب نیست 1

رها

ساعت18:56---28 ارديبهشت 1392

[وب سایت]

دستای من محاله گرم بشه

ینی دیگه نمیذاری متین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟پاسخ:چی نمیذارم

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: