هم سلولی...
نامش را گذاشتند هرزه دختر تا گلو بغض خیابان شهرمان را همه انهایی که مدعی بر دین بودند به جرم تن فروشی بر دارش می اویختند انان که اتش شهوت بیضه هاشان را قلقلک میداد بوق میزدند برای لمس زیباییش و مادر بیمارش اشک خون که بگذارید بمیرم اری رفیق این است روزگار بیمار دلمان/
نظرات شما عزیزان:
❥.FAR.❤.HAN.❥ + جمعه 1 فروردين 1394
/ 7:2 /